روزی، مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواست که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا زد... اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمیشد! بناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰ دلاری به پایین انداخت. تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند! کارگر ۱۰ دلار را برداشت و توی جیبش گذاشت و بدون اینکه بالا را نگاه کند، مشغول کارش شد.
بار دوم مهندس ۵۰ دلار فرستاد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش گذاشت...
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را پایین انداخت و سنگ به سر کارگر برخورد کرد، در این لحظه کارگر سرش را بلند کرد و بالا را نگاه کرد و مهندس علت کارش را به او گفت...
روزی، مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواست که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا زد... اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمیشد! بناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰ دلاری به پایین انداخت. تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند! کارگر ۱۰ دلار را برداشت و توی جیبش گذاشت و بدون اینکه بالا را نگاه کند، مشغول کارش شد.
بار دوم مهندس ۵۰ دلار فرستاد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش گذاشت...
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را پایین انداخت و سنگ به سر کارگر برخورد کرد، در این لحظه کارگر سرش را بلند کرد و بالا را نگاه کرد و مهندس علت کارش را به او گفت...
این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما میفرستد، اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظهای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید. اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان میافتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند به خداوند روی میآوریم!
بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!